میگفت: مسجدی که بچهها در آن نباشد روح ندارد. باید شور و نشاط انقلابی دوران جنگ را ایجاد کرد. دوران جنگ را ندیده بود اما خوب میدانست در آن دوران مساجد را جوانها پر کرده بودند.
در مسجد ما حضور جوانها خوب بود. اما میگفت: برای آینده باید روی بچهها کار کرد. باید بچهها را جذب مسجد کرد.
اواخر بهار بود. ایده تشکیل کانون فرهنگی را داد. میگفت: باید یک مجموعه فرهنگی داشته باشیم. باید پایگاه تابستانی بزنیم. باید برنامههای آموزشی، هنری، ورزشی را در کنار کار عقیدتی برگزار کنیم تا بچهها جذب مسجد شوند. برای این کار پس از برنامه ریزی باید نیرو جذب کرد.
حرفهایش خوب بود.اما چگونه نیرو جذب کنیم!!
از آخرین سالی که مسجد پایگاه تابستانی تشکیل داده بود ده سال میگذشت. اما سید با توکل به خدا خیلی مصمم شروع به کار کرد. همه وقتش را گذاشت برای مسجد.
تراکتهای تبلیغاتی زیبایی تهیه کرد. در مدارس راهنمایی اطراف نصب نمود. برگههای کوچک هم آماده کرد و بین نمازگزاران توزیع نمود.
از هر طریقی برای جذب بچهها استفاده میکرد. برگزاری مسابقه، صحبت با مدیر و مربیان مدرسه و...
کار بسیار سنگین بود. بودجهای هم برای اینکار نبود. تا حالا هر چه بود از خودش خرج میکرد. از زمانی که پدرش فوت کرده مادر، قسمتی از حقوق ماهیانه را به علیرضا میداد.
رفت پیش حاج آقا طباطبایی امام جماعت مسجد. با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد. از طرح ایجاد کانون، از مشکلات کار، از نبود بودجه و...
حاج آقا هم استقبال کرد. گفت: شما شروع کن، با اخلاصی که داری خدا شما رو یاری میکنه. ما هم آنچه در توان داریم از شما دریغ نمیکنیم.
بحمدالله آن سال کانون فرهنگی شهید آوینی افتتاح شد. برنامههای خوبی هم اجرا شد. بچهها دوستانشان را هم میآوردند و هر روز بر تعداد بچهها افزوده میشد. اخلاص و صفای درونی سید همه مشکلات را برطرف میکرد.
مدیریت خوبی روی برنامهها داشت. در سختترین شرایط بهترین تصمیمها را میگرفت. نیروهایی که در کنار او بودند مثل خودش کم تجربه بودند. اما پشت کار و استفاده از تجربیات مربیان دیگر مساجد این مشکل را حل میکرد.
از مهمترین کارهایی که انجام میداد ارتباط مستمر با اولیا بود. ابتدا افتتاحیه را برای اولیاء برگزار نمود. دراین مراسم آنچه در ذهنش بود را گفت. از تهاجم فرهنگی از وضعیت محل، از اینکه تمام تلاش ما از این فعالیتها، جذب بچهها به سوی مسجد است. به سوی خانه خدا.
در اختتامیه، برنامهها را جمعبندی کرد. هر چند اندک اما به همه بچهها هدیه داد. بعد هم از برنامههای آینده گفت. جوان هجده ساله طوری کار میکرد که انگار سالها مشغول کار فرهنگی بوده.